شبکه چهار - 24 تیر 1401

امام هادی ع و تبیین پنج ضلع "عقل عملی"

میلاد امام علی نقی ع _ نشست (عقلانیت و معنویت در سیاست) _ ۱۳۹۹

بسم‌الله الرحمن الرحیم

روایت امام هادی(ع) این روزها مطالعه می‌کردم فوق‌العاده مهم و راهبردی است و روایات بسیار محدود و سانسور شده امام هادی(ع) که در واقع این‌ها بستر منطق حمکرانی در سلوک انقلاب باید باشد ببینیم این روایاتی که از کنار آن‌ها عبور می‌کنیم یا فقط به عنوان سخنرانی و تبرّکی و پیامکی به همدیگر می‌گوییم در دل هر کدام از این‌ها چقدر مطلب برای این‌جا و اکنون نهفته است و کاملاً راهبردی است. یک نکته دسته‌بندی درست تهدیدها و دشمنان است گاهی افراد دشمن اصلی و فرعی را اشتباه می‌گیرند. گاهی آن کسی که آلت فکر و ابزار دشمن است با خود دشمن اشتباه می‌گیری. در نحوه اصلی و فرعی کردن تهدیدها، فرصت‌ها، مشکلات گاهی اشتباه می‌کنیم و در طول تاریخ این مکرر اتفاق افتاده است. در زندگی‌های شخصی‌مان هم گاهی این اشتباه را می‌کنیم. بالاخره هر کدام‌مان در مسائل شخصی و اجتماعی‌مان مشکلاتی داریم تا این مسئله و مأموریت‌های اجتماعی، 5تا مسئله و 5تا مشکل داریم سر راه‌مان است درست این‌ها را طبقه‌بندی نکنیم، یک مسئله اهمّ و اصلی را رها می‌کنیم، تمام وقت، امکانات، اعصاب، فکر، همه را مشغول می‌کنیم در واقع هدر می‌دهیم. در مورد یک مسئله 3 و 4، در حالی که اگر سراغ آن مسئله درجه 1 می‌رفتیم و برویم کل این‌ها حل می‌شود و حل می‌شد آن وقت باید ده برابر انرژی و نیرو و آبرو و منابع مالی و مخصوصاً هوشیاری‌مان را همه صرف کنیم سر یک مسئله‌ای که تازه اگر حل شود اتفاق مهمی نیفتاده و دوباره در یک قالب دیگری همان مشکل سراغ‌مان می‌آید. جبهه‌ها را درست طبقه‌بندی کنند. یک عده‌ای وسط ابزارند این‌ها آلت فعل دشمن هستند ولو در خط مقدم می‌آیند عمل می‌کنند. دشمن اصلی کیست؟ اتاق فرمان فتنه در خارج از کشور است اما خب آن‌ها روباه هستند یک عده هم حمارند، و معمولاً روباه‌ها پشت پرده هستند کارهایشان را می‌کنند و این خرها را جلو می‌فرستند. حالا آن‌ها هم یک ضربه‌ای می‌زند و آدم و تشکیلات مجبور است یک واکنش دفعی نشان بدهد اما آن دشمن اصلی نیست هم در مسائل داخلی دشمن داریم و هم در مسائل بین‌الملل و منطقه، سر این قضیه داعش در سوریه و عراق، درست است که اینها را جلو می‌فرستند ولی کسی که انتحاری جلو می‌آید این دشمن اصلی نیست این جاسوس نیست، این فریب خورده و بازی خورده است و یک وقتی شهید سلیمانی می‌گفت که عملیات‌هایی که با این تیپ‌ها درگیر می‌شوید سعی کنید تلفات آن طرف به حداقل باشد خیلی جالب است که کمترین خون باید ریخته شود و اگر یک مسئله با حداقل و کمترین درگیری حل می‌شود واجب است به آن شیوه عمل شود و تا می‌شود این تیپ‌ها را... چون این‌ها بازی خورده‌اند طرف را می‌فرستند جلو که با عملیات انتحاری می‌خواهد خلافت اسلامی برقرار کند. او عقلش نمی‌رسد که این همه جا تو آمدی توی سوریه و عراق و در جبهه مقاومت می‌خواهی خلافت اسلامی درست کنی؟ چرا در عربستان و توی اردن و توی قطرو امارات نمی‌خواهی خلافت اسلامی درست کنی؟ آن‌جا اسلامی شده و فقط اینجا مانده است! تفکیک دشمنان از هم، تفکیک دوستان، دشمن اصلی و دشمن فرعی. اولویت‌ها، این‌ها خیلی مهم است و این که با هر دشمنی باید این‌طوری برخورد کرد.

در ایام ولادت امام هادی(ع) من چند نمونه عرض کنم که دقیقاً این راهبردهایی در همین راستاست. یک وقتی متوکل می‌خواست که امام هادی(ع) را ترور شخصیت کند و بعد هم ترور شخصی. یکی از کارهایی که از زمان حضرت رضا(ع) در دستگاه حکومت بنی‌عباس با امام جواد(ع) هم شد با امام هادی(ع) هم شد و همه‌اش شکست خوردند و لذا یکی یکی این‌ها را مجبور شدند که برخورد فیزیکی کنند و شهید کنند تا این که امام جواد(ع) و امام(ع) هادی را گرفتند و امام هادی را در زندان بازداشت و شهید شدند. میخواستند بگویند تناقضی است. یحیی‌بن‌اکثم آخوند حکومت بود مفتی اعظم‌شان بود. متوکل به او گفت یک سؤالاتی از او بکن که او نتواند درست جواب بدهد و در تاریخ ثبت شود ضمن این که تناقض در رفتار این‌ها که علی‌بن‌ابیطالب که رهبر و پدر همه این‌هاست معلوم شود. یحیی بن اکثم سؤال کرد که – حالا جلسه هم هست همه نشستند و دارند نگاه می‌کنند – پرسید که برای چه علی‌بن‌ابیطالب(ع) چرا در هر جنگی یک شیوه‌ای پیش گرفته و تناقض در رفتار ایشان به نظر می‌رسد! چطور ایشان در جنگ جمل گفت هرکس فرار کرد و به خانه‌اش رفت توی بصره، دیگر کارش نداشته باشید، فراری‌های دشمن را تعقیب نکنید تا می‌توانید نظم سپاه دشمن را درهم بکوبید ولی هرکس فرار کرد بگذارید فرار کند اصلاً کمک کنید و راه فرار را باز کنید که به خانه‌هایشان بروند! اما در جنگ صفین گفت وقتی به صف دشمن زدید و صف‌شان شکست نیروهایشان که دارند فرار می‌کنند تعقیب کنید خب این تناقض است دو طرف هم که مسلمان هستند شما دارید می‌جنگید چطور آنجا این‌طوری و این‌جا آن‌طوری. می‌خواهم عرض کنم تفکیک دشمن و برخورد مناسب با هر دشمن به حسب خودش. امام هادی(ع) فرمودند برای این که آن دو جنگ، جنگ با دو تیپ دشمن بود هر دو جنگیدند هر دو برای براندازی قیام مسلحانه کردند، هر دو خلاف حق عمل کردند، هر دو ظالم هستند اما این‌ها دوتا جنگ و دوتا جبهه است این دوتا جبهه دشمن مثل هم نیستند نه رهبران‌شان نه سربازان‌شان، نه ایدئولوژی‌شان نه سازماندهی‌شان. دقت می‌کنید این پاسخ دقیق امام هادی(ع) است. فرمودند در صفین، دشمن پشت جبهه داشت، قرارگاه داشت، فرماندهی سر جایش بود هرکس از توی خط مقدم این‌ها شکست می‌خورد و فرار می‌کرد به خانه‌اش نمی‌رفت بلکه ده کیلومتر آن طرف‌تر پشت جبهه دوباره این‌ها را سازماندهی می‌کردند و مجهز می‌کردند و دوباره جلو می‌فرستادند یعنی جبهه را که ترک نمی‌کردند دوباره این‌ها باید می‌آمدند و باز درگیر می‌شدی. لذا امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمود این‌ها را تعقیب کنید یا اسیر شوند یا کشته شوند یا فرار کنند و کلاً بروند نگذارید دوباره منسجم بشوند. اما در مورد جمل، چنین چیزی نبود فرماندهان‌شان در جنگ کشته شدند و سازماندهی‌شان از هم پاشید. ایشان فرمود هرکس خانه‌اش رفت در را بست دیگر کسی با او کاری ندارد. برای چه؟ برای این که می‌دانستند وقتی این‌ها فرار می‌کنند دوباره سازماندهی نمی‌شوند و دوباره جلو بیایند بلکه می‌روند. شما ببینید دو گروه برانداز مسلّح، هر دو برای براندازی آمدند با هر دو جنگ شد. ده‌ها هزار نفر در این دوتا جنگ از دو طرف کشته شدند جنگ‌های بزرگی بود ولی دوتا شیوه و دوتا تاکتیک بود. منطق حکمرانی. همان اول انقلاب، ده‌تا گروه ضد انقلاب و ضد امام بود ولی با هر کدام باید یک جور رفتار می‌شد به یک عده باید آموزش و آگاهی داد. یک عده را که بداخلاق هستند باید تحملش کرد. بعضی‌ها را باید افشا کرد، بعضی‌ها را باید تجاهل کرد. به نظرم آن درسی که باید از امام هادی(ع) گرفت این است که همین‌طوری آن طرف با مشکل دارند همه را به یک شیوه رفتار کنیم! این غلط است. ده نفر هستند گاهی ممکن است با ده نفر باید با ده شیوه رفتار شود. این یعنی تامل، عقلانیت، محاسبه و دقت. و این گاهی نیروهایی که ممکن است از عوامل دشمن بشوند به نیروهای دوست تبدیل کنید این تعبیر جذب حداکثری و دفع حداقلی که گفتند بحث قرآنی و اسلامی است که فوق‌العاده مهم است. همین شهید سلیمانی در سوریه گردان سنّی، گردان ابوبکر که این‌ها از حضرت زینب(س) دفاع کنند ببینید این هوشمندی است. صحبت از شخص نیست، این یک مکتب است، این که با همه یک کاسه رفتار کرد، نه. او از چه موضعی دارد مخالفت می‌کند این از چه موضعی؟ کدام نادان هستند و کدام دانا هستند. کدام درگیری‌شان با ما مفهومی است و کدام مصداقی است؟ دفاع از امنیت مردم. امنیت یک مقوله 7- 8 ضلعی است اصلاً یک مقوله بسیط نیست بُعد فرهنگی آن فوق‌العاده عمیق است، بُعد سیاسی دارد، بُعد اقتصادی دارد، بُعد رسانه‌ای دارد و بُعد اخلاقی دارد که به همه این‌ها در روایات ما خیلی دقیق و راهبردی به آن‌ها اشاره شده است. هرکسی در کار خودش باید تهدیدها را طبقه‌بندی کنید آن‌هایی که بالقوه یا بالفعل جامعه را تهدید می‌کنند باید دسته‌بندی کرد. طرف مشکل مالی دارد گرفتار است در بن‌بست است کسی به دادش نرسیده، صدایش را نشنیده، حقش را به او ندادند، ولی یک کسی سازماندهی شده، اصلاً از خارج از کشور آموزش دیده و برای این کار او را فرستادند. این دوتا دو تیپ هستند یک تیپ نیستند نمی‌گویم هیچ نوع برخورد مشابهی نباید بشود یا باید اول تشخیص بدهیم که تو از این‌هایی یا از آن‌هایی. نه. ولی حواس‌مان به این قضیه باشد لات‌بازی و بی‌توجهی و گرفتاری و از این حرف‌ها. خیلی از کارها هست که اگر بشود از قبل مدیریت بشود می‌شود جلوی آن را گرفت و پیشگیری کرد که این تیپ‌ها توی این وسط‌ها وارد نشوند. استراتژی ایشان این بود که مدام این‌ها را از هم تفکیک کند می‌گفت این‌ کسانی که الآن هستند یک عده‌ای‌شان بسیار آدم‌های خوبی هستند انقلابی و متدین هستند مثلاً با فلانی لج هستند با آن نامزد دیگر دشمن هستند بعضی‌ها زخم خورده‌اند و احساس می‌کنند تحقیر شدند، بعضی‌هایشان واقعاً باور کردند... ببینید این‌جا عقلانیت، عدالت، معنویت، این سه‌تا می‌آید و مشکل سخت‌افزاری را هم حل می‌کند اگر کار نرم‌افزاری درست بشود. امنیت در درجه اول یک مقوله نرم‌افزاری است نه سخت‌افزاری. سخت‌افزاری آخرین ردیفش را به اصطلاح آخرالدواء الکیل، آن آخرش هست نه اولش و همه‌اش. این که امام هادی(ع) می‌گویند حضرت علی(ع) این‌طوری بوده، کیلویی نبوده که بگوید همه این‌ها که با من مخالف هستند همه با یک شیوه و همه با یک حرف، من هم با یک شیوه و تاکتیک مواجه می‌شوم. جالب است که در جنگ خوارج یک شیوه سومی را به کار بردند. در جنگ خوارج، جنگ نهروان، همه این‌ها سربازان خود امیرالمؤمنین بودند این‌ها همه پاسداران و بسیجی‌هایی بودند که انشعاب کردند. می‌دانید که چند هزار خوارج همه سربازان علی(ع) بودند و آدم‌های خیلی حزب‌اللهی، آدم‌هایی که پیشانی‌هایشان پینه بسته بود، حافظ قرآن بودند، این‌ها بازی دشمن را خوردند. دشمن از طریق نرم‌افزاری و جنگ روانی عمروعاص توانست پشت جبهه امیرالمؤمنین انشعاب ایجاد کند و پیروزی را به حکمیت تبدیل کند و حکمیت را به آن وضعیت تبدیل کند و این انشعاب کاری کرد که خود همین‌ها آمدند علی را زدند و ترور کردند. سربازان قبلی خود امیرالمؤمنین. ببینید چقدر مسائل نرم‌افزاری از دو طرف حساس است. افکار عمومی خیلی مهم است، خیلی مهم است. حضرت امیر(ع) صف خوارج را در نهروان با سخنرانی چند هزار نفر را با چندتا خطبه و پرسش و پاسخ را از دشمن جدا کرد و چند هزار نفر از جبهه رفتند. بقیه‌شان منهدم شدند 7- 8 نفر از این‌ها ماندند که یکی از آن‌ها ابن‌ملجم است و بعد همین 7 – 8تا رفتند پروژه ترور را چیدند و در مسجدالحرام که شب قدر این کار را می‌کنیم. ابن‌ملجم نیروی انتحاری بوده است. من جایی ندیدم که ابن‌ملجم استغفار کرده باشد و بگوید من کار غلطی کردم. آمد بزند کشته بشود و مثل داعشی‌ها بهشت برود! شعارش هم شعار قرآنی بود لاحکم الا لله. آن وقت حضرت امیر(ع) می‌گوید شعارهای خوب، از این شعار لاحکم الا لله چه شعاری بهتر؟ تو معنی‌اش را عوض کردی و خراب می‌کنی. الآن هم همین‌طور است. الآن هم دشمن خارجی و داخلی با شعارهای خوب می‌آیند کدام‌شان با شعار بد می‌آیند؟ با شعارهای مردم‌سالاری، برابری، حقوق شهروندی، رفاه، آزادی، و... همه‌اش حرف حساب است همه‌اش حق‌الناس و حق‌الله است. منتهی «یُراد بها» منظور تو چیست؟ این حرف درست است تو آدم درستی نیستی. شعارهایت خوب است تو مشکل داری و هدف نادرست داری. خیلی مهم است ما در مسئله پاسداری از انقلاب و امنیت، باید خیلی زیادی از عقل‌مان کار بکشیم. آن تهش باید از بدن کار بکشی. مشکل اول و دوم و سوم مسئله عقلانیت است، مسئله عدالت و معنویت است اگر بگوییم ده رده داریم 8تایش این‌هاست. آموزش است آن دوتای آخر بُعد اطلاعات و امنیت و نیرو مربوط است قبل از آن یک عالمه کارها باید بشود.

یک مسئله دیگر در این قضیه قبلی که عرض کردم جالب است وقتی که یحیی بن اکثم سؤال می‌کند و امام جواب می‌دهد و بیرون می‌آید متوکل یحیی را می‌خواهد آخوند و مُلا و ایدئولوگ حکومتش بود. گفت جلسه را چطور دیدی؟ گفت خیلی بد! گفت حالا چه کار کنیم پیشنهاد تو چیست؟ گفت دیدی که من هر سؤالی می‌کنم جواب‌هایی می‌دهد که ریشه ما را می‌زند من پیشنهادم این است که دیگر چنین جلساتی را نگذاریم چون هر جلسه‌ای را از این به بعد بگذاریم به نفع رافضی‌هاست. رافضی این‌هایی که برانداز حکومت بنی‌عباس تلقی می‌شدند هر جلسه‌ای بگذاریم به نفع این آدم و به نفع این شیعه، یعنی جبهه انقلابی و عدالتخواه است. هر جلسه این‌ها قوی‌تر و محبوب‌تر می‌شوند ما مشروعیت‌مان و مقبولیت‌مان شکسته می‌شود اصلاً دیگر جلسه عمومی نگذار. این هم یک درس است. یعنی وقتی از انقلاب و جبهه انقلاب حرف می‌زنی باید چنان منطقی و قوی و درست حرف بزنی که ایدئولوگ‌های درجه 1 دشمن تو نگران بشوند که ما بر باد رفتیم آبرویمان رفت. یعنی قبل از درگیری فیزیکی ما باید در جبهه رسانه، جبهه افکار عمومی محق شناخته شویم. افکار عمومی باید بفهمد که در این قضیه چه اتفاقی افتاد؟ شما این را دست کم نگیرید که اهل بیت(ع) و پیامبر(ص) در تمام درگیری‌ها حتی آن جایی که جنگ و جبهه است همه‌شان بدون استثناء با نیروی دشمن و با نیروی خودی بارها حرف زدند. خب جنگ است این آمده بکشد حرف چیست؟ حرف برای قبلش هست چرا بعدش حرف می‌زنی؟ امیرالمؤمنین(ع) در صفین آمدند می‌بینند که دوتا از مجاهدین بزرگ – که اسم‌شان را من نمی‌برم هر دو هم شهید شدند همه می‌شناسند– این‌ها ایستادند طرف اردوگاه دشمن دارند فحش حواله می‌دهند. حضرت امیر(ع) گفت چه کار دارید می‌کنید؟ گفتند آقا داریم به آن‌ها فحش می‌دهیم. گفت برای چی؟ گفتند آخه آن‌ها فحش می‌دهند ما آمدیم می‌خواستیم در دوره آتش‌بس با این‌ها حرف بزنیم و بحث کنیم. این‌ها فحش دادند ما دیدیم بحث فایده نداریم ما هم شروع کردیم فحش می‌دهیم هرچه به دهن‌مان می‌آید! حضرت امیر(ع) فرمودند: «إنّی لاأحبُّ أن تکونُ سبّابین» من خوشم نمی‌آید شماها فحاش باشید و فحش بدهید. گفتند خب آقا چه کار کنیم ما باید مقابله بمثل کنیم این‌طوری که نمی‌شود. ما داریم حرف می‌زنیم آن‌ها دارند فحش می‌دهند جواب فحش، فحش است. حضرت امیر(ع) فرمودند نه جواب فحش، فحش نیست بگذارید آن‌ها فحش بدهند. گفتند ما چه کار کنیم بایستیم همین‌طور نگاه کنیم؟ فرمودند نه شما نگاه نکنید – دقت کنید – فرمودند شما افشاگری کنید شما حرف‌هایتان را بزنید. او فحش می‌دهد بدهد شما بگو ما چه می‌گوییم شما دارید چه می‌گویید؟ دعوا سر چیست؟ نگذارید برای بعضی‌ها سوء تفاهم بشود و فکر کنند که در جبهه حق هستند ولی بیایند با حق بچگند. چون بعضی از آن‌ها فریب خوردند. ببینید پیامبر این کار را کردند، امیرالمؤمنین در هر سه جنگی که بر ایشان تحمیل شد این کار را کرد. امام حسن(ع) وقتی که نیرو را سازماندهی می‌کردند این کار را کردند و وقتی هم نیرو ازهم پاشید گفتند آقا ما نمی‌خواهیم بجنگیم دیگر حالش نیست آن‌جا هم باز امام حسن(ع) توضیح دادند فرمودند من کنار می‌روم شما به قطعنامه تن دادید و حاضر نشدید هزینه شرف‌تان را بپردازید من که به زور نمی‌توانم شما را به جهاد ببرم ولی به شما می‌گویم که چه بر سرتان خواهد آمد. شما فکر می‌کنید اگر تسلیم بشوید اوضاع اقتصادی و زندگی‌تان بهتر می‌شود بلکه ده بار بدتر خواهد شد. من دارم می‌بینم که بچه‌های شما درِ خانه بچه‌های این‌ها می‌روند یعنی تا نسل بعد صف می‌کشند و حقوق مسلّم خودشان را از این‌ها گدایی می‌کنند و آن‌ها به این‌ها توهین می‌کنند. دنیایتان خراب می‌شود. دنیایتان بدتر می‌شود. خب امام حسن(ع) هیچ جا ابهامی نگذاشتند. سیدالشهداء(ع) در کربلا، کربلا جایی است که بیاید بنشیند با این خیبث‌ها باز حرف بزند؟ چند بار سیدالشهداء(ع) آنجا آمدند و بدون اسلحه سوار اسب نشدند سوار شتر شدند که عمامه پیامبر را بر سر گذاشتند بدون اسلحه که من آمدم حرف بزنم. امام حسین(ع) هی حرف می‌زند آن‌ها هی سروصدا می‌کنند، داد می‌زنند، صلوات بفرست که صدای امام حسین نیاید! امام حسین(ع) می‌خواهد حرف بزند ولی آن‌ها سانسور می‌کنند برای این که می‌دانند اگر صدای حسین آن طرف برسد از توی خود آن‌ها ده تا حرّ دیگر بیرون می‌آید و یا لااقل متزلزل می‌شوند. سروصدا کردند. سیدالشهداء(ع) فرمودند من که می‌خواهم برای شما قرآن بخوانم، قرآن را هم تحمل نمی‌کنید؟ می‌خواهم همین آیاتی که در نمازتان می‌خوانید برایتان معنی کنم که معنی این‌ها چیست. ختم قرآن می‌گیرید تجوید و قرائت، بزرگترین قرآن جهان! مُطلا، کوچکترین قرآن جهان و...، همه این کارها را می‌کنید ولی نمی‌دانید توی آن چی هست؟ من می‌خواهم این‌ها را به شما بگویم البته می‌دانم که چرا نمی‌توانید گوش کنید برای این که شکم‌تان از مال حرام و مال مردم پر شده است و بیت‌المال چاپیدید! حقوق مستضعفین را خوردید. وقتی شکم‌هایتان از مال حرام پر شد، لقمه حرام می‌خورید، ظلم می‌کنید، دیگر نمی‌توانید قرآن گوش کنید می‌دانم برای چی نمی‌گذارید من حرف بزنم، ولی سیدالشهداء(ع) حرف می‌زند. حتی آخرین باری که به میدان می‌رود حرف می‌زند. ما مسئله رسانه، افکار عمومی، فضای مجازی را دست‌کم نگیرید این‌ها دارد در دنیا لشکر می‌سازد در جبهه حق یا در جبهه باطل. آن‌جا هم که می‌روید باید منطق و استدلال باشد. در هر دوره‌ای چه استراتژی‌ای باید باشد. ابن‌سکّیت که او هم یک متفکر بزرگ دستگاه بنی‌عباس بود که تحت تأثیر امام هادی(ع) بود که ایشان گرایش شیعی و انقلابی پیدا کرد و این‌، این‌قدر مقامش بالا بود که معلم خصوصی بچه‌های خلیفه بود یعنی کسانی که بعداً قرار است خلیفه بشوند دوتا بچه خلیفه استاد خصوصی‌شان در دربار ایشان بود. و طوری آرام آرام و نرم‌افزاری روی بچه‌ها او کار کرد که یک وقتی خلیفه که آن موقع خلافت اسلامی بزرگترین ابرقدرت جهان بود دید بچه‌هایش گرایش به علی(ع) و فاطمه(س) و اهل بیت(ع) پیدا کردند توی حرف‌هایشان یک چیزهایی گاهی می‌گویند. بعد یک بار آمد توی جلسه، فهمید که این ابن‌سکّیت نفوذی است و مشکل دارد. گفت بچه‌های من برای تو محبوب‌ترند یا بچه‌های علی، حسن و حسین؟ ایشان طبق یک نقل گفت که چطور شما جرأت می‌کنی که بچه‌هایت را با حسن و حسین مقایسه می‌کنی؟ با این تعبیر که این‌ها اصلاً با غلام علی قنبر هم قابل مقایسه نیستند نه تو نه بچه‌هایت. عمداً این حرف را زد که ایشان بگوید که او هم گفت که بعد او را گرفتند و شهید کردند و زبانش را از پشت گردنش بیرون کشیدند و ایشان تا آخر در خط ماند. حالا تا قبل از این که این قضایا بشود ابن‌سکیت به عنوان یکی از متفکران دستگاه حکومت شناخته می‌شد و آدم دانشمندی هم بود. یک وقت خلیفه متوکل جلسه‌ای گذاشت علما و فقهاء بودند. به ابن‌سکیت گفت که این‌طوری سؤال کن که تناقض بشود و این‌ها گیر کنند. سؤال کرد که چرا هر پیامبری که آمد معجزات‌شان با هم فرق می‌کند؟ برای چی معجزه حضرت موسی(ع) عصا و ید بیضاء بود، حضرت عیسی که آمد کور را شفا داد، مرده را به اذن الله زنده کرد؟ اما پیامبر اکرم که آمد از این کارها نبود قرآن بود و قدرت و جهاد. برای چی؟ مگر همه این‌ها از طرف یک خدا نیامدند؟ جواب حضرت هادی(ع) را ببینید – خواهش می‌کنم دقت کنید – امام هادی(ع) فرمودند که خداوند پیامبران را برای چه کسانی می‌فرستد؟ برای مردم. برای آدم‌ها. با چه معجزه‌ای باید بفرستد؟ معیار چیست؟ معیار آن تأثیرگذاری روی مردم و مخاطب است. چه چیزی برای آن‌ها مهم است؟ آن دوره، چه دوره‌ای است؟ عصر چه ارزش‌هایی است؟ به تناسب همان مردم و همان چیزهایی که برای آن‌ها مهم است باید وارد شد. امام هادی(ع) می‌گویند زمان حضرت موسی(ع) یک دوره‌ای بود که آن چیزی که توی بورس بود همین سحر و جادو و این مباحث بود. این در تریبون فرعون که یک ویترین جهانی بود و سازمان ملل آن موقع بود این‌ها رسم بود. الآن فرض کنید مثلاً سینما و فضای مجازی در دنیا تریبون اصلی است همه دنیا حواس‌شان به این‌هاست. آن زمان این‌ها بود. امام هادی(ع) فرمودند خداوند با آن مردمی روبروست که این‌ها برایشان مسئله اصلی است. این‌ها برایشان قدرت بود لذا موسی(ع) را با این‌طور معجزات فرستاد که عصا ماری بشود که تمام آن مارهای دیگری که شما درست می‌کنید همه را ببلعد. آن مردم با این چیزها متقاعد می‌شدند چون قدرت را در این می‌دیدند و آن‌جا می‌توانستند بفهمند و باور کنند که این‌ها از طرف خداوند است و به این ساحرها که خودشان متخصص بودند تشخیص می‌دادند چون مردم عوام سحر و جادو را با معجزه تشخیص نمی‌دادند. همه‌شان می‌گفتند این‌ها کارهای غیر عادی است این‌ها نمایش است ولی خود آن ساحران که متخصص فهم بودند آن‌ها که می‌فهمیدند خود آن‌ها گفتند این کاری که موسی(ع) می‌کند اصلاً از سنخ کار ما نیست و لذا قرآن می‌فرماید اول آن‌ها خودشان ایمان آوردند چون آن‌ها کارشناس بودند و آن‌ها فهمیدند کار حضرت موسی جادو نیست. بعد امام هادی(ع) فرمودند در زمان حضرت عیسی(ع) این مسئله سحر و جادو دیگر برای مردم مطرح نبود، مسئله مهم بیماری‌ها و شفای بیماران بود. خداوند به حضرت عیسی(ع) اعجاز و معجزاتی داد که روی مخاطب اثر بگذارد و کور را شفا بدهد، مرده را زنده کند و بیماری پیسی را درمان کند. مردم آن‌ها را که آن دوره می‌دیدند می‌فهمیدند که منشأ این‌ها یک قدرت عادی نیست. بعد فرمودند زمان پیامبر اکرم(ص) در جزیره‌العرب که پیامبر آمدند باید ببینید در آن جامعه‌ای که پیامبر برانگیخته شد مسئله آن جامعه چیست و آن‌ها چطوری طبقه‌بندی می‌کنند؟ در جامعه مخاطب پیامبر اکرم(ص) شعر، کلمه، معجزه اصلی بود آن چیزی که برایشان شعر و شمشیر بود. برای عرب که مخاطب اصلی پیامبر اکرم بود دوتا چیز ارزش داشت شعر و شمشیر. قرآن و قدرت. اگر آنجا پیامبر(ص) می‌آمد مریض شفا داد یا عصا مار می‌کرد معلوم نیست روی آن جامعه آن اثرها را داشت. در واقع امام هاد(ع) دارند به یک معنا می‌گویند حتی خداوند هم برای معجزه، پیامبران اولوالعزم هم برای معجزه به یک معنا خودشان را برای مردم تطبیق می‌دهند یعنی چه چیزی برای این‌ها مهم است ما می‌خواهیم روی این‌ها اثر بگذاریم.

برادران و و خواهران این‌ها خیلی مهم است. مثل این که خدا خودش را با این‌ها تطبیق داده است و الا هر جایی هر معجزه‌ای بکن، چرا آن‌جا این‌طوری و این‌جا این‌طوری. امام هادی(ع) می‌فرمایند هدف، درهم شکستن جزمیات، جهل و آن جنگ روانی و آن ابهامات مخاطب است یعنی هدف، ذهن مردم است و شما باید آن را بیدار کنید اصلاً می‌دانید معجزه قفل را می‌شکست که ذهن‌ها باز شود گوش کنند قبل از آن اصلاً کسی گوش نمی‌کرد می‌گفت چه می‌گویی؟ تو کی هستی؟ لذا اگر به حسب زمان باشد شاید بشود گفت اگر الآن پیامبر می‌آمد معجزات آن باید از سنخ نیازها و سؤالات و حساسیت‌های بشر امروز می‌بود. یک وقتی دیدم که آقای جوادی می‌گفت اگر الآن پیامبر می‌آمدند معجزه‌شان از سنخ سینما و فیلم بود. چون الآن چه چیزی بیشترین اثر را روی مردم دنیا و افکار عمومی دارد؟ الآن همین فیلم و سینما و فضای عمومی و رسانه. ایشان تعبیرشان این بود که اگر الآن پیامبری می‌آمد باید معجزه او از سنخ رسانه می‌بود. خب این حرفی که امام هادی(ع) فرمودند معنی این حرف چیست که در هر دوره‌ای باید اعجاز متناسب با درک عمومی آن جامعه باشد که همه اینها با افکار عمومی تناسب دارد که مردم راجع به ما چه فکر می‌کنند؟ اصلاً فلسفه معجزه نیست؟ معجزه که برای اثبات خدا نیست، معجزه در کلام ما، کلام الهیاتی که علمای ما می‌گویند برای ارتباط کسی است که مدعی نبوت است با خدا. یعنی برای اثبات یک شأن از شئون نبوت است یعنی برای این که روشن شود که من واقعاً از طرف خدا آمدم خب حالا روشن که شد بعد چی؟ حالا از این به بعد تازه قفل ذهن تو شکست حالا از این به بعد می‌خواهد با تو حرف بزنم تو تا الآن گوش نمی‌کردی حالا از این به بعد گوش کن که چه می‌گویم؟ چنان که می‌دانید شمشیر و قدرت در منطق پیامبر اکرم(ص) برای مسلمان کردن مردم نبود. شمشیر و جهاد برای شکستن زنجیرهایی بود که مردم را به زنجیر کشیده بودند و اجازه نمی‌دادند که پیامبر و قبل از او پیامبران با مردم با توده‌ها حرف بزنند. می‌گویند جهاد یا ابتدایی است یا دفاعی، جهادهای پیامبر(ص) حتی ابتدایی‌ترین و هجومی‌ترین آن در واقع دفاعی است دفاع از انسان است. چون اول که این‌ها سلاح برنداشتند. 13 سال در مکه فقط کتک خوردند. در مدینه هم که... ببینید حرف این بود پیامبران می‌رفتند با مردم حرف می‌زنند حکومت‌ها صاحبان زر و زور و قدرت‌ها و ثروت‌ها این‌ها برخورد خشن می‌کردند و جلوی پیامبران را می‌گرفتند که ساکت باش! این‌ها برای من است تو چه می‌گویی؟ این حرف می‌زد این‌ها اسلحه برمی‌داشتند می‌زدند می‌کشتند شکنجه و ترور می‌کردند مدت‌ها تحمل می‌شد و بعد این‌ها هم سلاح برمی‌داشتند. اصلاً جهاد در اسلام و هر نوع اِعمال قدرت، همه‌اش دفاعی است تمام حدود، تعزیر، قواعد، همه این‌ها دفاع از انسان مظلوم است. با این‌ها شمشیرها را باید پاره کنی، مردم آزاد بشوند بعد بگویید حالا مردم حرف ما را گوش کنید حرف این‌ها را هم گوش کنید بعد هر کدام را خواستید انتخاب کنید. «... فَمَن شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ...» (کهف/ 29)؛ حق انتخاب دارید ما نمی‌خواهیم دین را بر شما تحمیل کنیم ما موانع تحمیلی علیه دین را که با زور و شمشیر که نمی‌گذارد ما با شما حرف بزنیم و نمی‌گذارد شما مستقلاً فکر کنید آن موانع را با زور برمی‌داریم نه این که با زور و شمشیر بخواهیم شما را مسلمان کنیم و به شما بگویم آن مواردی را که در روایت داریم که مثلاً روایت داریم شمشیر را روی گردن فلانی گذاشتند گفتند یا بگو لااله الاالله یا اعدام، آن در مورد مردم نبوده، آن در مورد کسانی بوده که مدت‌ها با اسلام می‌جنگیدند و جنایت و ظلم می‌کردند. به او می‌گفتند تو با گردن کلفتی آمدی کسی که با شمشیر و گردن کلفتی می‌آید حالا شمشیر روی گردن توست جواب شمشیر، شمشیر است به او گفتند و آن لااله الا اللهی که او می‌گفت به معنی ایمان نبود به معنی اسلام بود یعنی تسلیم یعنی من اسلحه را کنار گذاشتم آقا تسلیم. نه این که ایمان بیاورند مگر کسی با شمشیر ایمان می‌آورد؟ با شمشیر نه کسی کافر می‌شود نه کسی ایمان می‌آورد! آن لا اکره فی الدین در این مقام است. ایمان و دین از سنخی نیست که بشود با زور بیاید یا با زور برود. آن رفتار بیرونی است که با قدرت قابل کنترل است. قدرت در واقع، معجزه اصلی پیامبر قرآن است و چون عرب زبانی جز زبان قدرت و شمشیر نمی‌فهمید. همین الآن هم دنیا همین‌طور است. جواب آن قدرت این قدرت است که در جنگ بدر، یک به چند. باید بفهمی که شکست می‌خوری و پوشالی هستی. این اعجاز است و این قدرت هم در واقع قدرت معنوی است و الا شمشیر که شمشیر است اسلحه هم که اسلحه است دست هرکسی که باشد. وقتی می‌گویند قدرت و شمشیر، آن مهم است که این قدرت و شمشیر دست کیست؟ قدرت وقتی قدرت است که بشود اِعمال قدرت کرد. قدرت که آن قدرت فیزیکی نیست قدرت حقیقی قدرت معنوی است که پشت خاکریز ایستادی تانک‌ها را داری می‌بینی، 72 ساعت زیر بمباران شیمیایی است جنازه رفقایت کنارت افتادند می‌بینی که یک به صد است می‌توانی عقب بروی قایق هست که عقب بروی ولی نمی‌روی این قدرت است. بعد می‌بینی همین تعداد کم آن‌ها را شکست می‌دهد.

یک مسئله دیگر این که گرفتار سؤالات انحرافی و بحث‌های بیخودی نباید بشویم. باز من هم در بحث امام و هم... قبل از انقلاب یادم هست من 10- 12 سالم بود ولی اجمالاً یادم هست و بعد هم سندهای آن را دیدم یک بحث‌هایی پشت جبهه انقلاب راه می‌افتاد مبارزین مسلمان که این بحث‌ها اصلاً نه آن موقع جایش بود و نه آن موقع فایده‌ای داشت مثلاً بحث سر دکتر شریعتی! خب انقلابیون خودشان حالا غیر انقلابی‌ها را کاری ندارم همان‌هایی که در انقلاب و مبارزه بودند خود این‌ها دو دسته شده بودند یک انشقاقی پشت جبهه انقلاب بود مسائل این‌طوری بود مثلاً یک مدتی سر «شهید جاوید»، آن کتاب نجف‌آبادی سر قضیه عاشورا که می‌گفت این که می‌گویند امام حسین(ع) می‌دانستند شهید می‌شوند و رفتند اگر این حرکت را با این اساس کرده باشند اصلاً عاقلانه نبوده است! نه، سیدالشهداء(ع) احتمال شهادت می‌داده و واقعاً برای مبارزه رفته و برنامه‌ریزی برای پیروزی کرده و احتمال پیروزی او خیلی هم زیاد بوده است این که این‌ها می‌گویند به قصد شکست رفته که کار معقولی نیست کار غلطی بوده، و یک جوری می‌گفت که علم امام(ع) زیر سؤال می‌رفت. ما این همه روایت داریم که از موقع تولد ایشان، پیامبر اکرم(ص) خبر این قضیه را داده بودند خود ایشان می‌دانستند همه می‌دانستند. از یک طرف می‌گویند این که انتحار است وقتی آدم آگاهانه برود! از یک طرف هم یک عده‌ای به عشق این که امام(ع) علم داشته کربلا را یک مسئله شخصی اساطیری مثل این که مسیح به صلیب رفت! یعنی امام حسین می‌دانست فقط به کربلا آمد که قربانی امّت بشود که برود شفاعت کند. همین. اصلاً هدف کل کربلا این بوده است. خب این دو طرف این ماجرا مشکل داشت و جمع این مسئله، جمع این دوتا یعنی هم علم امام، هم جهاد استشهادی امام کاملاً با هم قابل جمع بود. مگر این که شما می‌دانید یک جایی شهید می‌شوید معنی‌اش این است که نباید بروید؟ اهمّ و مهم دارد. من یادم هست امام(ره) سر این دو – سه‌تا مسئله آمدند دو سه بار صحبت کردند و گفتند اصلاً مسئله ما این‌ها نیست! نگذارید دوقطبی‌های کاذب ایجاد کنند. ما الآن یک دوقطبی داریم دوقطبی ما و شاه، دوقطبی اسلام و استکبار. بقیه دوقطبی‌هایی که درست می‌کنید در جای خودش حل بشود اشتباهی سؤالات انحرافی مطرح نکنید. بله این‌ها سؤال است ولی کسانی که متخصص هستند بروند توی کتابخانه و حجره بنشینند و با همدیگر گفتگو کنند و آن هم درست، کرسی‌های آزاداندیشی، استدلال، منطق، اخلاق، آزادی. اما این که ملت و افکار عمومی را درگیر کنید... حالا من می‌خواهم به این برگردم که ریشه این درک چه بود؟ در زمان امام هادی(ع) حکومت یک بازی راه انداخت البته از زمان بعد از حضرت رضا(ع) راه انداختند. یک مسئله‌ای را راه انداختند که مشهور به «محنت القرآن» شد. دعوا سر وحی بود. آن همه مسائل و آن همه گرفتاری‌ها، ظلم، بی‌عدالتی، خیانت‌ها و جنایت‌ها، انحرافات و مفاسد. آن وقت این وسط دارند اهل بیت را به زنجیر می‌کشند و تکه تکه می‌کنند یک مرتبه تمام تریبون‌های حکومتی، رسانه‌ها، نماز جمعه و صدا و سیمای آن موقع، همه یک مرتبه روی یک مسئله بسیج کردند. مسئلهٌ! آیا قرآن مخلوق است یا نه؟ قرآن، حادث است یا قدیم؟! اگر قرآن کلام‌الله است نسبت صفات خدا با ذات خدا و فعل خداست چطوری است؟ این‌ها از ازل بوده؟ اگر بگوییم قرآن مخلوق است و حادث است نبوده و بعد پیدا شده پس فلان! آقا یک مرتبه مدت‌ها و سال‌ها این یک مسئله مهم شد و داخل اهل سنت انشعاب ایجاد کرد یعنی کل جامعه اهل سنت دو گروه شد. علمای سنی و مساجدشان، این‌ها دو گروه شدند یک گروه گرایش معتزلی بود و یک گروه هم اشعری. این‌ها به جان هم افتادند و بکش بکش راه افتاد. مأمون گرایش معتزلی داست و به اصطلاح خیلی روشنفکر و عقل‌گرا بود. می‌دانید که مأمون خودش دانشمند بود و ادعای تشیّع داشت و آمد رسماً صحبت کرد و گفت به نظر من علی افضل اصحاب بود. می‌گفت ما شیعه علی هستیم. می‌دانید طبق بعضی از منابع شیعه علمای شیعه معتقدند که مأمون امام رضا(ع) را نکشته، مأمون شیعه بوده ولیکن ضعیف بوده است. مأمون خیلی آدم پیچیده‌ای بود و بزرگترین ابرقدرت جهان در آن زمان بودند دانشگاه‌هایی زمان مأمون بود مثل «بیت‌الحکمه» که بزرگترین مرکز علم و مناظره و بزرگترین کتابخانه‌های جهان شد این که حضرت رضا(ع) را به عنوان مناظره‌های بین‌المللی می‌آورد مثل سازمان ملل تریبونش این‌طوری بود. مرو و خراسان مرکز علم و قدرت جهان بود. یک مرتبه این بازی فرعی را شروع کرد. برای چه؟ برای این که حواس‌ها باید پرت شود. الآن اگر بخواهید مثال بزنید نمی‌خواهم بگویم فوتبال و هنر چیز بدی است من فوتبالیست بودم من در تیم ملی محله‌مان در فوتبال بودم هنر و موسیقی و سینما را هم الآن مشتری‌شان هستم. قدرت‌ها از این‌ها چطوری برای فریب افکار عمومی استفاده می‌کنند که حواس دنیا را پرت کنند. مثلاً نمی‌دانم دقت کردید یا نه هر وقت مسابقه جام جهانی و المپیک نیست که تمام دنیا و تلویزیون‌ها مشغول هستند مثلاً 4 میلیارد از 7- 8 میلیارد مردم کره زمین واقعاً نشستند این‌ها را نگاه می‌کنند و سروصدا می‌کنند، توپ با سرعت چند ثانیه از فلان زاویه رفت! 6تا دوربین از 6 طرف! بعد پای طرف را نشان می‌دهد! بعد می‌گوید این سه بار ازدواج کرده و... یا یک گربه‌ای دارد که فلان, یا سگش فلان جا ادرار کرده و... همین‌طوری می‌گوید بعد یک مرتبه می‌بینید که همزمان با جام جهانی و المپیک این‌ها رفتند سه‌تا کشور را بمباران کردند و در همین فاصله دو میلیون آدم را بی‌خانمان و آواره و کشتار کردند، کودتا کردند و فلان کردند. هیچ کس هم نمی‌فهمد! می‌گوییم آقا فلان جا را حمله کردند می‌گوید آقا ول کن لحظه حساس پنالتی است! یا این سلبریتی‌بازی‌ها که آی فلانی فهمیدی طلاق ششمش را هم گرفت! یا دوست دختر فلانی زن فلانی شد! آخرش ما باید بفهمیم که چه کسی بیشتر بی‌ناموس بوده! یا چه کسی اُوِر دُز کرده و مواد زده! یا چه کسی کلاه چه کسی را برداشته، برای چی؟ برای این که مسئله اصلی نباید معلوم شود که چیست؟ حالا آن زمان انواع این کارها بود هنر و رقاصی بود. یک وقتی دیدم زمان خلافت بنی‌عباس، چون می‌دانید که بنی‌عباس با شعار اهل بیت آمدند چون این‌ها ضد بنی‌امیه بودند. بنی‌امیه صریح ضد اهل بیت بودند ولی بنی‌عباسی‌ها می‌گفتند ما اهل بیتی هستیم! اصلاً حتی بعضی‌ها می‌گویند پرچم سیاه بنی‌عباس به عنوان پرچم عزای سیدالشهداء(ع) برای انتقام کربلا بوده، «یا لثارات الحسینی» بعضی‌ها این‌طوری نوشتند. این‌ها با ادعای انقلابی‌گری و علوی‌گری و اهل بیتی آمدند. ولی همین‌ها که یک حکومت اسلامی اشرافی قلابی درست کردند برای عروسی شاهزاده، بچه یکی از همین خلیفه‌ها می‌گوید مهمانی گرفتند که وقتی آن میهمانی اشرافی تمام شد– این‌ها در تاریخ هست - باقی مانده غذای این‌ها را بیرون شهر (بغداد) آوردند با فاصله چند کیلومتر، این‌ها را روی هم کود کردند یک تپه‌ای بلند از انواع غذا و میوه درست شد که تا چند ماه اول فقرا می‌رفتند برمی‌داشتند بعد هم که این‌ها پوسید حیوانات می‌رفتند. تا چند ماه آن‌جا کوهی از غذا بود. در مراسم عروسی بچه‌هایشان سر عروس و داماد سکه‌های طلا می‌ریختند سینی می‌آوردند که ورق ورق توی آن بود و هر ورقی سند یک کاخ، سند 30تا باغ بوده، شما ببینید سند توی سینی پیش میهمان‌ها می‌آوردند یک چنین مجلسی می‌گرفتند. خب حالا این‌ها آمدند می‌گویند آقا مسئلهٌ! قرآن از اول اصلش بوده بعد جلد مادی‌اش آمده؟ یا نه اصلاً نبوده و بعد خلق شده؟! آن هم مناسبات آن با آن‌ها که قبلاً نبوده چه می‌شود؟ سؤال: این مسئله اصلاً قابل بحث است؟ مسئله‌ای است؟ بله مسئله‌ای مثل هزاران مسئله دیگر است. ولی این مسئله‌ای است که باید مسئله اصلی یک جامعه بشود؟ حالا دقت کنید اهل بیت(ع) و شیعه چه کار می‌کردند؟ شیعه‌ها گاهی می‌آمدند به امام هادی(ع) می‌گفتند که آقا در این قضیه موضع ما چیست؟ دو گروه شدند موضع ما چیست؟ امام هادی(ع) می‌فرمودند موضع شما این است که اصلاً صورت مسئله را مطرح نکنید. امام هادی(ع) این سؤال از بیخ سؤال انحرافی است نمی‌فهمید که برای چه این‌ها دارند این حرف‌ها را مطرح می‌کنند؟ چون این سؤال جوابش روشن است. اگر مرادتان از قرآن همین کتاب نازل است خب این معلوم است که نبوده و هست، اگر منظورتان آن منشأ قرآن و آن حقایقی است که در لوح محفوظ است خب آن هم معلوم است که حادث نیست اما این قرآن به این معنا، مخلوق است به آن معنا قدیم است حادث نیست. آخه این چه سؤالی است؟ - دقت کنید – حتی امام هادی(ع) می‌گفتند وارد این بحث نشوید. این بحث اول قرن سوم درست شد آن احمد ابن ابی‌داود مطرح می‌کنند و بعد مأمون آمد شد... می‌دانید مأمون چه کار کرد؟ می‌گفت بگردید در کل دانشگاه‌ها و مساجد و این طرف و آن طرف در حکومت، هرکس آن حرف آن طرفی را می‌زند و خط آن‌ها را دارد این را اخراج کنید بزنید و ببندید و اموال‌شان را مصادره کنید این‌ها دشمن هستند! سر یک چنین مسئله‌ای! خیلی‌ها را حکومت بازداشت کرد بین خود علمای اهل سنت که هرکس این نظر خلیفه را دارد چون او می‌گوید این نظر درست، ولی او این قرائت و این نظر را ندارد این‌ها دشمن هستند این‌ها را می‌گرفتند و زندان می‌کردند. همین احمدبن حنبل که از رهبران چهار مذهب اهل سنت همین بازداشت شد و کتک خورد و توی زندان او را بردند زدند چون قائل به یک دیدگاه دیگر بود. یک نمونه، مأمون خلافت اسلامی با رومی‌ها جنگیدند و رومی‌ها را شکست دادند و عقب زدند. جنگ تمام شده، مبادله اسرا است. اسرای مسلمان که دست رومی‌ها هستند و آن‌ها را آوردند مبادله کنند مأمون دستور داده که از اسرا بپرسند که شما قائل به کدام یک از این دوتا قول هستید؟ اگر آن نظر را قبول دارند این‌ها را پس نگیرید و بگویید این‌ها برای خودتان باشد و این‌ها را آزاد نکنید. بین اسرا هرکس نظر ما را قبول دارد او را آزاد کنند او خودی است و الا این مجاهد مسلمانی که با آن‌ها جنگیده و اسیر شده چون سر این قضیه با ما نیست پس اسیرش کنید. مأمون و معتصم این خط را رفتند. بعد که متوکل آمد. خط مقابل بود آن طرفی رفت. احمد حنبل آمد و عزیز شد اصلاً آن‌جا بود که، بعضی‌ها می‌گویند کلمه سنی آن‌جا مطرح شد در واقع سنی در برابر شیعه نبود بحث سنت و بدعت مطرح بود. یعنی سنت در برابر بدعت‌گذار مطرح بود و این ناظر به بعضی گفتند از همین قضیه محنت‌القرآن این تقسیم‌بندی شروع شد که داخل اهل سنت دو گروه شدند که این‌ها می‌گفتند آن‌ها داخل اهل بدعت هستند که همین جریان مأمون و جریان‌های اعتزالی بود، این‌ها می‌گفتند ما اهل سنت هستیم جریان اصلی اسلام ما هستیم. خب این محنت القرآن که یک عالمه مشکلات درست کرد خیلی‌ها را شلاق زدند و گرفتند، کشتند، لت و پار کردند باز زمان متوکل گروه بعدی آمد باز آن‌ها شروع کردند این‌ها را لت و پار کردند یعنی ایدئولوژی حکومت در این قضیه عوض شد و درست معکوس شد و برخوردها شروع شد بحث این که قرآن حادث است یا قدیم؟ ائمه(ع) از جمله امام هادی(ع) سر این مسئله می‌گفت هرکس شروع کند سر این مسئله موضع بگیرد از ما نیست. اصل مسئله، اگر سؤال علمی بود جواب دارد ولی این سؤال علمی نیست این جوسازی و یک پروژه سیاسی است برای ایجاد اختلاف. همان که عرض کردم ایجاد دوقطبی کاذب؛ برای این که دوقطبی اصلی را که درگیری حق و باطل و ظالم و مظلوم است آن را به حاشیه ببرند می‌آیند دوقطبی‌های کاذب، شخصی و فرعی مطرح می‌کنند که این فوق‌العاده مهم بود. شیعه می‌آمد نظر می‌پرسید، امام هادی(ع) به جمعی از شیعیان نامه نوشتند که به من خبر رسیده که – حالا امام هادی(ع) در بازداشت و زندان هستند ولی از آن‌جا هم مخفی ارتباط داشتند – فرمودند به من خبر دادند که در آن شهر شماها دور هم می‌نشینید و راجع به همین مسئله که حکومت مطرح کرده با هم بحث می‌کنید و با هم دعوا و اختلاف می‌کنید؟ یعنی چه؟ اولاً‌این مسئله، مسئله نیست و ثانیاً مسئله ما نیست این یک پروژه حکومت است. بعد فرمودند هرکس وارد این بحث به شکل جدال، گفتگو و مناظره، اطلاعیه، درگیری، جبهه‌بندی بشود در گناه آن، در مسئولیت آثار زشت آن مسئول است هم آن کسی که سؤال را مدام در جلسات داخلی ما مطرح کند و هم آن‌هایی که شروع می‌کنند جواب می‌دهند هر دویشان گناهکار هستند. اصلاً پرسش و پاسخ هم در این موضوع نیاورید، اصلاً مسئله، علمی نیست. بازی است! بازی آن‌ها را نخورید. امام هادی(ع) فرمودند جدل درباره قرآن سر این مسئله این بدعت است. این سوال به این شکل هرگز در قرآن و سنت مطرح نبوده است چطور شده که این مسئله یک دفعه مطرح شده؟ این مسئله را از کجا آوردید؟ فرمودند سؤال کننده و جواب دهنده در این گناه و بدعت شریک هستند؟ چرا؟ چون سؤال کننده تحریک می‌کند و زمینه بحث را ایجاد می‌کند و جواب دهنده هم می‌آید به آن دامن می‌زند. سؤالات فرعی می‌دانید مثل چیست؟ مثل این است که بیایند این‌جا بگویند این سقف ستونش دررفته دارد می‌ریزد! بیایم بگویم که دوستان این لیوان در بازار الآن به نظر شما قیمتش چند است؟! سقف دارد می‌ریزد ولی من بیایم سؤال کنم که به نظر شما الآن در این لیوان، چقدر دیگر آب جا می‌شود؟ بعد شما بگویی آقا سقف دارد می‌ریزد و ممکن است همه‌مان لت و پار بشویم! این چه سؤالی است؟ من بگویم خب سقف بریزد مهم نیست! وزن این لیوان الآن چقدر است؟ بعد دو گروه بشویم یک عده بگویند این‌قدر است و یک عده هم مدام در این آتش بدمند! برای چی؟ برای این که هدف من این است که این سقف روی سر این‌ها بریزد و این‌ها لت و پار بشوند. آن‌جا امام هادی(ع) می‌گوید هرکس در این بحث و سؤال و جواب شرکت کند چه بگوید این و چه بگوید آن، در این خیانت شریک است. سؤال انحرافی است مسئله این نیست مسئله آن است. وارد این قضیه نشوید چون اصلاً به عهده شما نیست و ربطی به ما ندارد و اصلاً ما مکلّف نشدیم به این که بدانیم این قضیه چیست و از این نوع سؤالات میلیاردها سؤال می‌شود تخیل کرد و ایجاد کرد و طرح کرد. در مسائل خودمان هم از این سؤالات عجیب و غریب زیاد است. فرمودند اگر کسی دنبال جواب مسئله است امام هادی(ع) فرمودند جواب این است جزو خداوند خالق نیست، هرچه غیر از خداست مخلوق خداست حتی قرآن، کلام‌الله و نسبت فعل‌الله، صفات‌الله و ذات‌الله غیر نسبت این‌ها در این معیار و این مقیاس است که این دو طرف چه موافق و چه مخالف دارند بحث می‌کنند. قرآن کلام خداست و از پیش خودتان اسم روی مطالب نگذارید و الا ستم کردید مسئله را دست نفهمیدن، این یک ظلم معرفتی و ستم علمی است.

یک مثال شیعی هم برایتان بزنم که برای خودمان است. شما دیدید گاهی بحث می‌کنند که همین الآن امام زمان(عج) کجاست؟ آیا ایشان ازدواج کردند؟ یا نکردند؟ خانواده دارند یا ندارند؟ اگر ازدواج کردند آیا همسر و فرزندان ایشان هم در این هزار و خورده‌ای سال هستند؟ یا نه، این‌ها هی می‌میرند و باز ایشان با یکی دیگر ازدواج می‌کنند و با خانواده‌های متعدد وصلت می‌کنند!؟ یا ایشان که می‌آید با اسب می‌آید یا نه؟ این اسب نر است یا ماده؟ سفید است یا سیاه؟ اصلاً با اسب می‌آیند با هواپیما و یا ماشین می‌آیند؟ اصلاً به تو چه، به ما چه؟ این سوآلات مگر جواب دارد؟ حالا جواب ایشان با اسب یا یا موتور یا هواپیما یا طی‌الارض کند. الآن به تو چه مربوط است؟ یعنی الآن نسبت تو با خداوند چه فرقی می‌کند؟ این تعبیری که امام(ره) گفت ما مأمور به تکلیف هستیم نه نتیجه، که این را بد فهمیدند هم موافقین و هم مخالفین. یک عده گفتند این حرف یعنی چه؟ این حرف متعصبین است ما به تکلیف‌مان عمل می‌کنیم کاری نداریم نتیجه آن چه می‌شود! یعنی عقل و محاسبه هیچی. اصلاً مگر معنی جمله امام این است؟ ما مأمور به تکلیف هستیم نه نتیجه، یعنی انسان مسئولیتش در حوزه اختیارات خودش هست. معنی‌اش این است. آن‌جا که مربوط به ماست اختیارات ماست و این که من به وظیفه‌ام خوب عمل کنم یا نکنم؟‌ این به من مربوط است. من مأمور به وظیفه‌ام هستم وظیفه‌ام را باید درست انجام بدهم اما مأمور به نتیجه نیستم یعنی چه؟ یعنی نتیجه که در اختیار من نیست. مگر در اختیار من است؟ غیر از من ده‌تا عامل دیگر هم دارد عمل می‌کند. من نتیجه را که دنبال آن هستم نتیجه غیر از هدف است. بعضی‌ها فکر می‌کنند این که می‌گوییم ما مأمور به نتیجه نیستیم یعنی این که ما هدف نداریم، ما روی هدف برنامه‌ریزی نکردیم همین‌طور با کله توی دیوار می‌رویم! ما تکلیفی هستیم! حزب‌اللهی و هیئتی هستیم یعنی عقل نداریم! یعنی شعور سیاسی نداریم! یعنی چیزی به نام برنامه و محاسبه در کارمان نیست! ما بی‌کله‌ایم! معنی‌اش ای نیست. ما مأمور به تکلیف هستیم نه نتیجه معنی‌اش این نیست که ما این کار را می‌کنیم دیگر هرطوری می‌خواهد بشود بشود! نخیر؛ هزینه‌اش چقدر می‌شود؟ کدام اولی است؟ کدام مهم است؟ همین طبقه‌بندی‌ها و پیچیدگی‌هایی که دارم از اهل بیت(ع) نقل می‌کنم همین‌هاست. اولین تکلیف ما این است که نتیجه را بتوانیم درست محاسبه و پیش‌بینی کنیم. خود تشخیص نتیجه جزئی از تکلیف است حتماً برای ما نتیجه مهم است اگر نتیجه مهم نبود پس چرا این همه تدبیر و دیدگاه؟ چون نتیجه مهم بود امیرالمؤمنین(ع) بعد از پیامبر(ص) یک استراتژی داشت که درگیر نشد و بعد از خلافت خودش یک استراتژی دیگری داشت چون این‌ها با هم فرق می‌کردند و استراتژی‌ها و نتیجه‌ها فرق می‌کرد. آقا اگر کار امام حسن(ع) درست بود چرا امام حسین(ع) قیام کرد؟ اگر کار امام حسین درست بود چرا امام حسن قطعنامه 598 با معاویه امضاء کرد؟! چرا قرارداد آتش‌بس بست؟ عجب! اصلاً اگر آن‌جا 20 سال قبل امام حسن(ع) سر قضیه معاویه می‌خواست عمل کنند نتیجه‌اش مثل نتیجه کربلا نبود اصلاً یک معنای دیگری داشت و یک جنگ قدرت حساب می‌شد و یک طرف باخته و یک طرف برده. چنانچه اگر سیدالشهداء(ع) در کربلا می‌خواست با یزید یک قراردادی بنویسند یزید که معاویه نبود، آن جریان 20 سال بعد بود شرایط آن شرایط نبود، دوست و دشمن آن دوست و دشمن‌ها نبودند، معنای آن مصالحه با آن فرق میکرد. نتیجه فرق می‌کرد و یک چیز دیگری می‌شد. پس نتیجه مهم است. پس این که ما مأمور به نتیجه نیستیم یعنی چه؟ یعنی این که مسئولیت، مأموریت هرکس در حوزه توان و اختیارات اوست. نتیجه که در اختیار ما نیست. مثل توی عملیات، می‌گویند محاسبه‌تان را بکنید، تمرین‌تان را بکنید، همه کارهایتان را بکنید، این‌جا داریم روی تکلیف کار می‌کنیم که روح تکلیف‌شناسی قوی شود و آماده فداکاری بشویم. این‌جا هم داریم روی نتیجه برنامه‌ریزی می‌کنیم که آن‌جا آن طرف می‌روی جذب چقدر است؟ مد چقدر است؟ می‌دانید بچه‌ها لااقل 9 ماه می‌رفتند در اروند اندازه‌گیری می‌کردند که کجا u شکل است کجا v شکل است؟ جذر و سرعت آب چقدر است؟ مد چقدر است؟ چطوری است؟ آن شب ماه هست یا نیست؟ همه این کارها را می‌کنیم ولی این که آن شب دیگر چه اتفاقاتی می‌افتد دست ما نیست. یک مرتبه ممکن است یک چیزی که ما پیش‌بینی نکردیم پیش بیاید چه مثبت و چه منفی! به نفع ما یا به ضرر ما! چون بچه‌ها تلاش‌شان را کردند، آموزش دیدند، همه کارها را کردند ما مأمور به تکلیف هستیم چون آن‌ها در اختیار ما بود و ما باید آن کارها را می‌کردیم اما نتیجه چه می‌شود؟ اصلاً معلوم نیست خط می‌شکند نمی‌شکند؟ همه را ما توی آب می‌زنند یا آن طرف می‌رویم؟ ما مأمور نتیجه نیستیم معنی‌اش این نیست که دست ما نیست. من مسئولیتی ندارم شکست و پیروزی برایم مساوی است. معنی‌اش این نیست که شکست و پیروزی برای شما مهم نباشد با کله توی دیوار بروید! این‌ها خیلی مهم است این‌ها حرف‌هایی است که ظاهرش بدیهی است ولی باطن آن بسیار بسیار مهم است. امام هادی(ع) یک تعبیر و دعایی دارند که «الدعاء المظلوم علی الظالم» دعا در دفاع از عدالت، دعا در دفاع از صاحب حقی که به او جفا شده است. در دعا داریم که اگر زمانه، زمانه عدل باشد همه به هم اعتماد می‌کنند اگر زمانه، زمانه جور باشد نه جور مطلق یا عدل مطلق، الآن در دنیا جور مطلق و عدل مطلق وجود ندارد، شما هر جامعه‌ای را نشان بدهید بدون استثناء یک جاهایی از آن عدالت هست یک جاهایی نیست. این که می‌گویند در آمریکا ظلم مطلق است! نخیر؛ ظلم مطلق نیست. بسیاری از حقوق خودشان را رعایت می‌کنند برای همین هم می‌مانند. پیامبر اکرم(ص) فرمود: جامعه، امنیت، تمدن با کفر می‌ماند با ظلم نمی‌ماند. از مُلک و حاکمیت، «یبقی مع الکفر» ممکن است کفر باشد اما بماند، اما «لایبقی علی الظلم» بی‌عدالتی اگر بود سقوط می‌کنی. اما اگر عدالت نسبتاً و اجمالاً باشد ولو کافر باشد این‌ها بله، ابدیت و آخرت و سعادت ندارند اما سیستم‌شان در دنیا می‌ماند ادامه می‌دهد، نابود نمی‌شود، فروپاشی نمی‌شود. یعنی پیامبر اکرم(ص) دارند می‌فرمایند هرجا بی‌عدالتی آمد به همان نسبت خطر فروپاشی می‌آید. نابود می‌شوید.

این روایت امام هادی(ع) را خواهش می‌کنم دقت کنید خیلی از کارها قابل پیش‌بینی است. فرمودند «إِذَا کَانَ زَمَانٌ الْعَدْلُ فِیهِ أَغْلَبُ مِنَ الْجَوْرِ...» عدالت بیشتر از بی‌عدالتی حاکم است نفرمودند عدالت مطلق، چون اصلاً امکان ندارد یک جامعه‌ای کلاً بی‌عدالتی نباشد اما امام هادی(ع) فرمودند اگر گفتمان غالب عدالت باشد عدالت غالب بر جور و بی‌عدالتی باشد یعنی خط، خط عدالت و دفاع از مظلوم باشد. آن وقت آن‌جا چه اتفاقی می‌افتد؟ «فَحَرَامٌ أَنْ یَظُنَّ بِأَحَدٍ سُوءاً...» حرام است که در آن جامعه به کسی سوء ظن داشته باشید! اصل را باید بر این بگذاری که همه آدم‌های خوبی هستند. اما فرمودند اگر در یک جامعه‌ای بی‌عدالتی بر عدالت غلبه پیدا کرد و مردم از عدالت مأیوس شدند آنجا فرمودند آن‌جا دیگر هیچ کس به هیچ کس اعتماد نمی‌کند. اصل می‌شود بر این که همه دروغ می‌گویند، همه دزد و کلاهبردار هستند مگر این که ثابت شود آدم‌های خوبی هستند. امام هادی(ع) می‌فرمایند یک نسبتی است بین اعتماد اجتماعی با صداقت اجتماعی و سلامت اجتماعی و عدالت. هر مقدار در یک جامعه عدالت بیشتر برقرار بشود و مردم بخصوص ضعفاء به حقوق‌شان برسند و به سیستم و نظام اعتماد کنند که این‌ها دزد نیستند، دروغ نمی‌گویند، وعده دروغ نمی‌گویند، گزارش دروغ نمی‌دهند، مثل خودمان و از خودمان هستند راست می‌گویند. بعد می‌دانید چه کار می‌کنند؟ حضرت امام هادی(ع) فرمودند اگر دوره‌ای بود که جامعه‌ای «الْعَدْلُ فِیهِ أَغْلَبُ مِنَ الْجَوْرِ...» خط اجرای عدالت، خط حاکم بود ولو حالا یک جاهایی هم از دست در رفت. «فَحَرَامٌ أَنْ یَظُنَّ بِأَحَدٍ سُوءاً...» حرام است به کسی سوء ظن داشته باشی. آن‌جا باید اصل را برای این بگیری که همه آدم‌های درستی هستند هرکس حرف می‌زند اصل این است که دارد راست می‌گوید مگر ثابت بشود. البته معنی‌اش این نیست که ساده‌لوح باشی! ولی اعتماد اجتماعی ایجاد می‌شود. بعد فرمودند: «حَتَّى یَعْلَمَ ذَلِکَ مِنْهُ...» مگر این که علم پیدا کند نه بابا این کلاهبردار و دروغگو است آن وقت تعمیم نده بگویی آقا همه مردم دزدند! نه آقا همه مردم دزدند یعنی چی؟ این همه آدم خوب هست. این همه آدم‌های سالم هست ما دور و بر خودمان واقعاً یک عالمه آدم خوب می‌شناسیم. من آدم‌های معمولی از همین دوستان و فامیل می‌بینم که هیچ وقت از این‌ها دروغ نشنیدم، خیانت ندیدم، این همه آدم خوب هست برای چی فکر می‌کنیم همه بد هستند؟ فرمودند ولی اگر نتوانی سیستم را درست کنی، گفتمان غالب عدالت و صداقت نشود، اگر شرایط دوری شد که «وَ إِذَا کَانَ زَمَانٌ الْجَوْرُ أَغْلَبُ فِیهِ مِنَ الْعَدْلِ...» در یک جامعه و تشکیلاتی بی‌عدالتی بیشتر از عدالت است، گفتمان حاکم و غالب بی‌عدالتی است و اکثر مواقع حق و ناحق می‌شود. آن وقت امام هادی(ع) فرمودند می‌دانید چه می‌شود؟ دیگر هیچ کس به هیچ کس نمی‌تواند اعتماد کند و نه عقلاً باید اعتماد کند، اصل این می‌شود که همه دزد هستند. در حالی که همه دزد نیستند ولی این‌طوری می‌شود. فرمودند که آن‌جا «فَلَیْسَ لِأَحَدٍ أَنْ یَظُنَّ بِأَحَدٍ خَیْراً مَا لَمْ یَعْلَمْ ذَلِکَ مِنْهُ» باید یکی یکی شناسایی کنی و بگویی این آدم خوب است یا نه؟ و الا اصل این است که همه مشکوک و بد هستند. امام هادی(ع) می‌خواهند این را بفرمایند که اعتماد عمومی محصول عدالت اجتماعی است. هرچه عدالت بیشتر، اعتماد و سلامت و امنیت اجتماعی بیشتر. و این‌ها خیلی مهم است که ما به این‌ها توجه کنیم یا نکنیم؟ اگر در یک جامعه‌ای، گفتمان، گفتمان رقابت منفی سر مزایا شد حالا به تعبیر اخلاقی حسد؛ حسد یعنی چه؟ معنی حسد این است که نمی‌خواهی دیگران را ببینی. حسد یعنی می‌خواهم بقیه له بشوند تا من بالا بروم. حالا اگر یک گفتمانی در جامعه شد گفتمان بدخواهی برای دیگران؛ امام هادی(ع) فرمودند تمام کارهای خیری که کردید در آن جامعه، همه‌اش باد هواست. فرمودند: «الْحَسَدُ ماحِقُ الْحَسَناتِ،» شما کار خیریه کردید، عبادت می‌کنید، زیارت می‌روید، اما روابط‌تان با بقیه حسودانه است حسد، یعنی نمی‌خواهم شادی انسان دیگری را ببینم همه باید فدای من بشوند! آن وقت این می‌شود گفتمان عمومی در مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، در بازار، در سیاست، در دانشگاه، در حوزه. امام هادی(ع) فرمودند تمام آن حسناتی که کنارش انجام دادید همه‌اش نابود است، کل کارهای خیرتان، زیارت‌تان، عبادت‌تان، هر کاری می‌کنید باد هواست چون انسان نمی‌تواند انسان دیگری را ببیند و ادامه آن فرمودند دروغ؛ «وَالزَّهْوُ جالِبُ الْمَقْتِ...» وقتی پایه روابط اجتماعی را بر دروغ گذاشتی، پشت سر آن قطعاً خشم و کینه می‌آید. این‌ها قانون و فرمول است، این‌ها فرمول‌های جامعه‌شناختی و فرمول تعلیم و تربیت است، امام هادی(ع) می‌گویند در هر خانواده‌ای دروغ بیاید کینه و خشونت می‌آید، دعوا می‌آید. اگر در جامعه‌ای دروغ حاکم شد در رسانه‌ها دروغ، در فضای مجازی دروغ، حرف سیاستمدار دروغ، توی بازار به همدیگر دروغ بگویند، فرمودند هرجا دروغ بیاید قطعاً خشونت پشت سر آن می‌آید. می‌خواهید خشونت نباشد با دروغ مبارزه کنید نگذارید افکار عمومی، رسانه‌ها، خانواده‌ها دستخوش دروغ بشوند. دروغ در خانواده، دروغ در بازار، دروغ در کارخانه، دروغ در مجلس و پارلمان، دروغ در روابط بین‌الملل، دروغ در هرجا، این یک اصل و یک فرمول است دو دوتا چهارتا. امام هادی(ع) هرجا دروغ آمد کینه و خشونت می‌آید.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha